پویش درخواست از بیان برای توسعه خدمات وبلاگ :)
هممون چون عشق به نوشتن داریم اومدیم اینجا و باید یه مکان خوب بی نقص در اختیار داشته باشیم:)
هممون چون عشق به نوشتن داریم اومدیم اینجا و باید یه مکان خوب بی نقص در اختیار داشته باشیم:)
تو این هفته خیلی حالم بد بود و همش عصبی بودم...دلم میخواست یکی رو بزنم و فکر میکردم با این کار اروم میشم...
تا دیروز که تصمیم به یه سفر خارج از شهر تو طبیعت گرفتیم :)
یکی از بهترین سفرهام و با ارامش ترین سفر هام بود ولی من دقیقا اون موقع هایی که تنهاییروی تاب نشسته بودم یه کم نور خورشید و یه باد ملایم هم بود و شعر های فاضل نظری را بیت به بیت میخواندم فهمیدم هنوز زندگی پر از قشنگیه و امیده...
پ ن :ولی یه گربه اونجا بود کلی بهم استرس وارد میکرد میترسیدم یهو از پشت بپره روم:(بقیه هم مسخرم کردن...
روز قبلش توی کلاس دست یکی از بچه ها دیدم ،از اسم کتاب و نویسنده اش چیزی دستگیرم نشد فقط به خاطر طراحی جالبش که مثل گوشی بود و کلی برام دلبری کرد جذبش شدم .
فرداش با دختر خاله جان ها رفتیم نمایشگاه به دختر خاله ف گفتم که یه کتاب دلبر با این خصوصیات دیدم و دوست دارم بخرم ...
از کنار انتشارات تلاوت آرامش که رد میشدیم یهو ف جان کتاب رو نشونم داد و من...:)
یه درصد هم احتمال نمیدادم که پیداش کنم ،طرف کتاب رفتم اصلا به موضوع کتاب دقت نکردم فقط داشتم تو دلم قربون صدقش میرفتم و این شد که اولین کتابی که تو نمایشگاه خریدم شد نفس جان...
از خود نمایشگاه دلم داشت پر میکشید واسه خوندنش همینم شد که تا الان از کتابایی که از نمایشگاه گرفتیم فقط نفس رو خوندم ،اما میخوام بگم داستانش هم مثل طرحش خیلی قشنگ بود و کلی از سوال های منو جواب داد ،هدف هام رو یکم تکون داد و ...
کتاب نفس:)
خاطرات لیلا.غ
نوشته:بهزاد دانشگر
مدیر هنری و طراح جلد:مجید زارع
به شدت برای نو جوانان پیشنهاد میشه:)
نمیدانم از کجا پیدا شدی...یهو زلال آمد در زندگیم ،میدانی زلالم شاید یکی از آرزو هایم این است که تو رو بغل کنم و آنقدر به خودم فشار بدم که دوباره در من محو شوی...
زلال زندگی من،حتی اگه اسم خود را فراموش کنم اسم تو را از یاد نخواهم برد :)
ای که از همه چیزم با خبری،دوستت دارم...
وزلالی که برای من مینویسد تا حالم بهتر شود:)