زلال نوشت2 :)


همیشه از بچه گی دنبال شغل آیندم بودم، یادمه اول دوم دبستان بودم که به خاطر کشیدن دندونم رفتیم دندان پزشکی انقدر از اون دندان پزشکه خوشم اومده بود که تصمیم قطعی گرفتم حتما بزرگ شدم دندان پزشک ماهری بشم، اما بعدش از بین صحبت های بزرگترا فهمیدم دندان پزشکی شغلی است پر درامد اما باید جرعت اینکه دستتو بکنی تو حلق ملت رو داشته باشی، که فهمیدم اصلا نمیتونم جیغ داد های دخترکی چند ساله زیر دستم که به خاطر درد دندانی که من بهش دارم وارد میکنم رو تحمل کنم اما خدایی دندان پزشکی شغل باحالی هم میتونه در کنار پر درامد بودن باشه مثلا وقتی که دستت توی دهن طرفه هی ازش سوالای رو مخ مثل:چرا دندونات اینجوری شدن؟ ، مسواکتو درست نمیزنی؟...بپرسی و به طرف اصلا فرصت حرف زدن رو ندی. 

 خلاصه چندی بعد تصمیم گرفتم معلم بشم اما وقتی با خودم فک کردم دیدم لایق اینکه شغل انبیا رو ادامه بدم نیستم، همش به خودم میگفتم ادم همه وقتشو بزاره پای بچه های مردم و پای اونا پیر بشه و فهمیدم که بهتره به شغل دیگه ای فک کنم که فهمیدم بگی نگی در شغل نویسندگی و نوشتن مهارت دارم تصمیم به نوشتن کردم و واقعا هم از این کار لذت میبردم در همین احوال نویسندگی بودم که فهمیدم چشام ضعیف شده و باید عینک بزنم و حالا من یه دختر قدر بلند و با عینک مستطیل شکل که وقتی میزدم خودم رو توی یه مانتو سفید و مغنه مشکی که با وقار راه میره و یا برای مادر شکسته شده ی دخترکی جوان نسخه مینویسد و همون موقع به منشی میگه که نیاز نیست از این خانومی که میان بیرون هزینه ای دریافت کنید و با چشمان غرق در شوق دخترک رو به رو میشود و اینجاست که به خودش افتخار میکند... در همین فکر هاو خوشیها بودم که برای تعمیر عینک به درمانگاهی وارد شدم همان موقع با مادری که فرزند 4،3 ساله خویش را در آغوش گرفته و سریع خارج میشود رو به رو شدم وقتی به طبقه مورد نظرمون رسیدیم بیشترین صدایی که جلب توجه میکرد آویخته شدن صدا دو تا از بچه های مریض بود که اگه بیشتر ادامه پیدا میکرد هم باعث ناراحتی و هم به شدت عین دارکوب توی مغزت میزد حالا بود که فهمیدم شاید دکتری هم برای من خوب نباشه فک نمیکنم تحمل دیدن اشک های دخترکی برای ماردش و پیر زنی برای پیرمردی که تمام عشق و عمرش را به پایش ریخته و یا صدای اشک ریختن هایی که اگر سنگ آن را بشوند دلش به رحم میاد، دلش به رحم میاد برای مادری که برای پسر جوان خود که تازه از عملیاتی سخت برای نجات مردم که در آن به خاطر زیاد بودن آتش به پایین پرت شده و حالا زیر عملی سخت است خدا خدا میکند، تحمل ندارم تحمل ندارم به انسان هایی که عزیزترینشان مرگ و زندگییش مشخص نیست لبخندی مصنوعی بزنم و بگویم:همه چیز خوب است به خدا توکل کنید که شاید این جمله دروغ و یا شاید راست، شاید برای نجات فردی دیگر که خودش را از نگرانی نکشد و یا حتی...چقدر این جمله داستان در دل خود نهاده است که اگر بخواهم به آن فکر کنم دلم به حال همه کس و همه چیز میسوزد...

بگذریم...

دلم برای خودم سوخت، خود خودم دلم برای خودم که حتی نمیداند چه کار کند که برای این دنیا و برای این مردم و هم نوعانش چه کند که مفید باشد.

پس تصمیم گرفتم...بیشتر فکر کنم.




خسته نباشید، متن طولانی بود...

+شما چه کاری رو دوست دارید؟؟ 💚

زلال:) ۳ ۲
پرتو کیانی
وااای زلال...هرچقدر بیشتر متن هاتو میخونم بیشتر پی میبرم که چقدر قلمت فوق العاده ست...
خیلی قشنگ مینویسی...^...^
تاحالا به این شغل هایی که نام بردی از این زاویه نگاه نکرده بودم....جالب بود...

+من مهندسی نرم افزار رو دوست دارم:)

واااای مرسیییییی :)



+اوهوم، چه جذاب من خودمم به مهندسی پزشکی فکر میکنم 

ماهی کوچولوی قرمز
خب پزشکی خیلی شاخه های دیگه ای داره
چرا بهش فکر نمی کنی؟ 🤔        

نه دیگه کلا از پزشکی و تجربی بدم میاد...

مهندسی پزشکی دوست دارم😂😂

Parad ox
:)
+ کمک به آدما ، گوش دادن به داستانهاشون و کمک به درمان مشکلات روحیشون ... این شغل ها همیشه برام جذاب بودن و هستن :)

واااای چه جذاب و قابل تحسین :)

موفق باشید انشاءالله^^


+نمیدونم چرا وقتی شما نظر میدید من ذوق میکنم[:

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان