نامه ای به گذشته:)

زلال جان دو روز دگر تو وارد پانزده سالگی میشوی :)

بنویس از گذشته ات تا بماند:)

 

گذشته اخوب بود چرا که شیرینی هایش بیشتر از تلخی هایش بود...

زلالم سال اول دبستان را یادت هست؟همان سالی که در مدرسه از همه چیز و کس میترسیدی و همیشه نگران بودی ؟

سال دوم دبستان چطور ؟ان سال بهتر از سال اول بود تو دوستان خوبی پیدا کرده بودی اما استرس و ترس از معلمت همچنان پا برجا بود ان شب هایی را یادت هست چند باره بلند میشدی و کیفت را چک میکردی که مبادا کتابی را فراموش کرده باشم،یادت هست چقدر کوچک بودی؟

سال سوم یکی از بهترین سال ها شد معلمت عالی بود :)خانم ی را میگم یادت هست چقدر مهربان بود چقدر ارام و با وقار بود؟

سال چهارم تنها شیرینیش دوستت فاطمه بود تو یادت نمی اید ولی انقدر با او رفیق شده بودی که معلم ها اسی شده بودند از این دوستی شما .مامان همیشه میگفت اگر فاطمه دوست زلال مدرسه اش را عوض نمیکرد دوستی انها افراطی میشد>

سال پنجم را با غمی بزرگ اغاز کردی دیگر در کلاس فاطمه ای وجود نداشت که با او بغل دستی بشوی و تمام خاطرات روزانه ات را با او درمیان بگذاری :)ساما سال پنجم هم گذشت و تو توانستی با دیگر افراد ارتباط بگیری:)

از تجربه سال پنجم استفاده کردی و ششم را با ارامش خاصی اغاز کردی:)در ان سال دوستان خوب و بد زیاد داشتی ،دوستانی که از جنس تو نبودن داشتی دوستانی نا پاک اما ان نیز گذشت ...

سال هفتمت پر استرس بود اما با تسلط اوایل طبیعی بود .

سال هفتمت را زمانی اغاز کردی که خوتهرت ایران نبود با غم سختی که تمام خانواده را در بر میگرفت ،یادم هست ان روز ها برای اولین بار گریه بابا را دیدم ،مامان همیشه میگفت که برای هدفش رفته است و برایش مفید است اما پدرست دیگر :)

زلال جان تو نیز حالت تعریفی نداشت،ان روز ها اگر کسی حتی خواهرش را صدا هم میزد بغضت میگرفت :)

دلتنگ بودی و دلتنگ :)

با خواهرت برای شش ماه خداحافظی کردی برای شش ماه با اغوش او وداع کردی...

ماه بعد رفتن خواهر مهدیار پا به جهان گذاشت ،همدم کوچکت شد و تو فهمیدی که یه نوزاد هم میتواند حال خوبت شود :)

هفتم هم به پایان رسید تابستان 98 بهترین تاستان زندگی زلالمان شد :)

دوستانی عزیز تر از جان داشت ان زمان ،از ان اکیپ ده نفره صحبت میکنم میشناسیشان دیگر ؟

حالا تو در اواسط ماه مهربانی سال هشتم هستی و چقدر زیباست که بگویم به ارزوی دیرینت رسیدی و اربعین انشالله کربلا هستی:)

 

+ممنون از دعوت پاییز مهربانم:)

+فردا قراره حسین (پسر خالم) به جمع خاندانمون اضافه شه و من بسی ذوق دارم:)

++اربعین کربلا انشالله همتونو ببینم^^

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

زلال:) ۳ ۵
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان